پاتوق مدیریتی |
||
پنج شنبه 90 مرداد 13 :: 6:35 عصر :: نویسنده : خانم شیخ علیشاهی
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:(نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند). تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می شود پادشاه رامعالجه کرد.اما هیچ یک ندانستند. تنها یکی از مردان گفت که فکر می کند می تواند پادشاه را معا لجه کند.اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید و پیراهنش رابردارید و تن شاه کنید شاه معالجه می شود.شاه پیک هایش رابرای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.آنهادر سرتاسرمملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی راپیدا کنند.حتی یک نفرپیدا نشد که کاملا راضی باشد.آن که ثروت داشت بیمار بود.آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد و اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.یا اگرفرزندی داشت فرزندش بد بود.خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.آخرهای یک شب پسر شاه از کنارکلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفردارد چیزها یی می گوید:(شکر خدا که کارم را تمام کردم سیر و پر غذا خورده ام و می توانم بخوابم و دراز بکشم! چه چیزدیگری میتوانم بخواهم؟) پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرندو پیش شاه بیاورند و مرد هرچقدر هم بخواهد به او بدهند.پیک ها برای گرفتن پیراهن او به کلبه رفتند اما مرد خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!!
موضوع مطلب : درباره وبلاگ سلام به دوستان مدیریتی .امیدوارم از مطالب وبلاگ خوشتون بیاد. همکاری شما دوستان عزیز به جذاب تر شدن این وبلاگ کمک می کند.مطالب خود را به آدرس ایمیلم بفرستید تا در وبلاگ قرار داده و دیگران هم از خواندن آن لذت ببرند. اخبار بچه های مدیریتی(اعم از ازدواج، طلاق، تولد و دور از جون مرگ و میرو ...) را از این به بعد از این وبلاگ جویا شوید. منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها نویسندگان
خانم کاشفی نیا (1)
خانم شیخ علیشاهی (42)
آقای محمود رفیع زاده (21)
آقای مرتضی خانی (0)
خانم بکا (44)
آمار وبلاگ بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 146603
آمار وبلاگ آهنگ وبلاگ
|
||